loading...
najafabadiha
محمود امید بازدید : 19 جمعه 29 فروردین 1393 نظرات (0)

 

با سلام دفتر فنی و کامپیوتری امیــــــــــــد مفتخر است که با دستان کوچک خود خدمات بزرگی را به شما عزیزان ارائه دهد از این رو در اولین حرکت این وبسایت را طراحی کرده ایم و در اختیار شما قرار داده ایم تا مطالب ؛‌دست نوشته های خود را میان دوستان و آشنایان خود به اشتراک بگذارید
توجه کنید که مطالبی را که به عنوان پست در سایت قرار میدهید به دلیل این که مطالب توهین آمیز نباشد در طی 24 ساعت توسط مدیر سایت کنترل و بعد از تایید به اشتراک گذاشته میشود
این سایت هنوز در حال تکمیل است و  در آینده ای نه چندان دور بخش چت روم به سایت اضافه میشود از شما دوستان خواهشمندیم که شکیبا باشید و با عضویت و حمایت خود همراه و همیار ما باشید.
آن دسته از عزیزانی که مایل هستند با ما همکاری کنند و آماده همکاری هستند در کلیه زمینه ها(هنری ؛علمی و....) مشخصات کامل خود را همراه با شماره تماس و آدرس ایمیل از طریق پیام به مدیریت سایت ارسال کنند تا در اسرع وقت بررسی و هماهنگی های لازم با آنها انجام گردد.
در ضمن آدرس این سایت به صورت همگانی در اختیار ساکنان شهرستان نجف آباد و حومه قرار گرفته است و تمامی صنوف ؛شرکت ها؛ ارگان ها؛ مدارس ؛ادارات و.......... میتوانند تبلیغات و آگهی(استخدام و ...) مربوط به خود را بدون هزینه در بین مردم یه اشتراک بگذارند فقط کافی با مدیر سایت تماس بگیرید.

هم چنین شما میتوانید از طریق شماره و ایمیل زیر با ما به صورت 24 ساعته در ارتباط باشید
Mahmoudomid19@yahoo.com _________     09331888001
امیدوارم که بتوانیم خدمات خوب و قابل قبولی را برای پیشرفت شهر و کشورمان ارائه دهیم
منتظرم خبرهای بعدی باشید

با تشکر مدیریت سایت 
محمود امید
hamed بازدید : 3 شنبه 20 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

در یک بیابان خوفناک که درنگ در آن مرگ را در پی داشت! روزی از طرف شاه عباس صفوی یک بار لیره به طرف نجف در حرکت بود که می بایست از این بیابان خوفناک می گذشت. در محل شهرداری فعلی که قبلا جای آن یک عمارت بود شترها با بارشان می خوابند، شیخ بهایی که در آن زمان یکی از بزرگان شهر اصفهان بوده به طرف ساربان می رود و وقتی می فهمد بار شترها لیره است رو می کند به ساربان و می گوید هرکاری که به شما می گویم انجام بده. ساربان با تعجب می گوید ای شیخ چه کاری را باید انجام بدهم؟

شیخ گفت: بار شترها را خالی کن سپس شترها را بلند کن و دوباره بارها را سوار شترها کن و بعد به شاه پیغام بده که شترها دیگر بلند نمی شوند. ساربان همین کار را کرد. شاه عباس، شیخ بهایی را احضار کرد و جریان را از او جویا شد. شیخ بهایی گفت: فکر کنم این بار بیشتر به درد این مکان می خورد تا به نجف؛ شاه عباس گفت: برای چه این حرف ها را می زنی؟ شیخ بهایی گفت: به خاطر این که این پولها باعث آبادانی این بیابان می گردد و حداقل چند خانوار می توانند در این جا زندگی کنند و به کشت و کار بپردازند. شاه عباس که قانع شده بود فکری کرد و گفت پس در این مکان یک زندان می سازیم تا هم زندانی ها جایی برای زندگی داشته باشند و هم این لیره ها به زودی مصرف نشود.

به هر حال یک زندان بزرگ ساخته شد و به آن ها گفته شد هریک از شما باید یک گل سرخ و یک درخت چنار بکارید و ... که هنوز درختان زمان شاه عباس کم و بیش وجود دارد.

ایام محرم که فرا می رسید یک بگلر نامی که با شلاق به زندانی ها می زد و میگفت: بگویید یا حسین . زندانی ها هم به درد ناچار همه با هم می گفتند: نه به دل، نه به جان، به ضرب بیگلر یا حسین!

از جمله کارهایی که در زمان شاه عباس و شیخ بهایی انجام می شدساخت چند قلعه بود که یکی از آنها قلعه عصارخانه حسن آقا و دیگری قلعه پایین به نام حاج نوروز بود. و همچنین ساخت دو باغ بود به نام باغ وزیرها که مردم می بایست در آن جا کار کنند و مخارج روزانه ی خود را به دست آورند و دیگری باغ شاه که باید قسمتی از درامد باغ را به نجف اشرف و مقداری از آن را برای سادات مدینه می فرستادند که شاه عباس قسمتی از باغ را وقف سادات کرد و چنین گفت که هر کس در باغ دخالت کند سوار بر خوک شده، شمشیر کشیده و با پسیغمبر خدا جنگیده است.

 

و چنین شد که این شهر نجف آباد نام گرفت.

شهر من یادت عبادتگاه من / خاطراتت نغمه ی آگاه من

کوچه هایت جایگاه یادها / در فضایت نقشی از فریادها

خاطر بگذشته را یاد آورند / بوی گل را همره باد آورند

شهر دین و دانشی در روزگار / خاطر مردان نیکت ماندگار

در مسیر جنگ و خون و انقلاب / بود انوار تو همچون افتاب

شهر من شهر زنان نیک خو / در تلاش و کوشش و در جستجو

در مسیر تربیت زهرا رهند / شور عشق و شور هستی می دهند

پر صلابت لیک آرام و متین / بانوانی خوب و دریای متین

شهر من شهر شهیدان دلیر / در مسیر عشق و ایمان بی نظیر

باغهایت سبز و زیبا چون بهشت / جاودانی در مسیر سرنوشت

فرش زیبای تو را همچون گهر / می برندش مردم صاحب نظر

مغز و بادام تو می باشد بسی / رونق بازار بی دل واپسی

میوه انگور و انارت خوب و ناب / می برد برق از جمال آفتاب

مردمانت صادق و دریا دلند / دائما در رتق و فتق مشکلند

پهنهی دیوارهای کاهگلی / در وجودم می دمد نقش جلی

گل شده آیینه اما خام خام / می کند بر خاطراتم حجت تمام

برج و بارو را نگر معمار نیست / نیست او اینجا دگر انکار چیست

جان یقینا طالب دیدارهاست / فکر در اندیشه ی پندارهاست

دل کنون سر داده یک آهنگ شاد / تا دل کند از روزگاران سخت

بوی مرطوب بهاران آمده / خاطری از یاد یاران آمده

عطر اسفند اسفند است و کندر در فضا / یاد ارد مهد پاکی و صفا

نکهتش آرام بخش جان شده / بوی عطرش روح را درمان شده

روی دیوار بلند روبرو / می کند آن یاس با من گفتگو

در پناهش آن درخت بید شاد / می کند از راهیان عشق یاد

آن شقایق های سر در پای دوست / لاله ها با یادشان در گفتگوست

پیچک افتاده از بالای بام / می دهد بر رهرو این ره پیام

شهر من یادت عبادتگاه من / خاطراتت نغمه ی آگاه من

دوست دارم سرزمین پاک تو / ذره ذره خاک تا افلاک تو

صادقانه گویمت ای خاک پاک / همچو خورشیدی درونم تابناک

 

@شعر: استاد صدیقه مردانی@

درباره ی شهر همیشه جاودان نجف آباد

نویسنده: حامد علی اکبری

منبع:www.hamed-najafabad1390.blogfa.com

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 16
  • بازدید کلی : 7,347